امیر محمد

امیر محمد جان تا این لحظه 13 سال و 4 ماه و 29 روز سن دارد

welcome

عشق من به زندگیمون خوش اومدی

ولی با اومدنت خودت شدی زندگیمون


امیر محمد کجاست؟

 

سلام زندگی من

این خاطره رو خیلی دوست دارم واسه تو هم تعریف میکنم شاید واست جالب باشه...

یه روزی از روزها، به محض اینکه از دانشگاه رسیدم خونه طبق معمول سریع سراغتو گرفتم و اومدم تو اتاق ببینم داری چکار میکنی؟ ولی نبودی و هیچ صدایی از تو هم نمیومد.مامانی هم با خنده می گفت خونه نیست با دوستاش رفته بیرون تا اینکه اینجا (عکس) پیدات کردم و جلوی خودمو گرفتم که قورتت ندم


تاریخ : 24 آذر 1392 - 07:40 | توسط : اجی ناهید | بازدید : 2064 | موضوع : وبلاگ | 6 نظر

ببینید چه پسر سر به زیریم و اصلا به دخترا نگاه نمیکنم

قربونت برم من که اینقدر مظلوم شدی تو این عکس.سرتو بالا بگیر و عینکتو بردار تا من تمام زیبایی های جهان و ببینم...

از اونجایی که داداشم پسر حرف گوش کنی سریع سرشو بالا میگیره و...

وعینکشو بر میداره و...

من تمام زیبایی های جهان را یک جا باهم میبینم...


تاریخ : 11 آذر 1392 - 12:00 | توسط : اجی ناهید | بازدید : 1469 | موضوع : وبلاگ | 6 نظر

داداشم ببخشید...

سلام دلیل زنده بودنم...ببخش که تولدتو جشن نگرفتیم اخه تولد 3 سالگیت توی ماه محرم بود ومامان همیشه تو این ماه عزیز واسه اومدن تو کلی دعا میکرد و مامان اصلا راضی نبود حتی تولد کوچولو بگیره...و البته حق با مامان بود ولی مامان نیما جون و اشکان جون به صرف شام دعوت کرد و این شب قشنگ تنها نبودی.... ولی همین جا بهت قول میدم بعد از ماه محرم و صفر خودم برات تولد بگیرم.عاشقتم هوارتاااااااااااااااااااااا


تاریخ : 11 آذر 1392 - 11:43 | توسط : اجی ناهید | بازدید : 2080 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

امیر محمد جدی و رسمی...

واقعا بعضی وقت ها میزان دوست داشتن و علاقه به قدری زیاده که با گفتن هیچ جمله و کلمه ای نمیتونیم وصفش کنیم و فقط میتونیم شکر خدا رو به جا بیاریم به خاطر وجود همچین نعمتی...اصلا اسم تورو باید نعمت میگزاشتیم...اینو دیگه شوخی کردم...بووووووووس


تاریخ : 02 آذر 1392 - 04:03 | توسط : اجی ناهید | بازدید : 1809 | موضوع : وبلاگ | 17 نظر

امیر محمد شوخ و خندون...

*روز به روز بزرگتر میشدی و عشق من نسبت به تو بیشتر و بیشتر*

یکی دیگه از عادت های بچگیت اینه که اکثر اوقات قیافه ی جدی و اخمویی داشت و این کارت باعث میشد جذاب تر و مردونه تر بشی.ولی من دعا میکنم که همیشه لبخند روی لبات باشه و مثل این عکس از ته دلت بخندی که من با هر لبخندت جون تازه ایی میگیریم

 


تاریخ : 02 آذر 1392 - 03:52 | توسط : اجی ناهید | بازدید : 1895 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

امیر محمد و عادت بد

 

سلام یکی یک دونه من

یادمه از اون وقت که خیلی کوچولو بودی همیشه انگشتاتو میخوردی

البته حق داری چون خیلی خوشمزه ای


تاریخ : 28 آبان 1392 - 23:22 | توسط : اجی ناهید | بازدید : 1239 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

چوبشم خوشمزه است...اوووووم

 

قربونت برم از بچگی عاشق بستنی بودی...

 

 


تاریخ : 25 آبان 1392 - 06:44 | توسط : اجی ناهید | بازدید : 1691 | موضوع : وبلاگ | 6 نظر

چرا من 2 تا شدم؟

هر وقت عکسای قدیمیتو میبینم ناخود اگاه یه لبخند رو لبم میشینه...چه خوبه ادم یک نفرو تو زندگیش داشته باشه که با دیدن هر عکسش کلی قربون و صدقه اش بره... خوش به حالت که منو داری...تو این عکسا 4.5 ماه بودی و به همه چیز با تعجب نگاه میکردی...فدای اون نگاه متعجبت...!!!


تاریخ : 23 آبان 1392 - 09:09 | توسط : اجی ناهید | بازدید : 1883 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

امیر محمد خودش و تو دلم جا میکنه...

یادم نمیاد از کی و چه جوری اون احساس سرد تبدیل به دوست داشتنی شد که حتی اگه یک لحظه ازت دور میشدم دلم برات تنگ میشد. دیگه زشت نبودی بچه ی اضافی نبودی از نظر من نفس بودی...         خدایا شکرت که همچین عشقی و تو دلم گذاشتی....

 

 


تاریخ : 23 آبان 1392 - 08:12 | توسط : اجی ناهید | بازدید : 1304 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید