امیر محمد

امیر محمد جان تا این لحظه 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن دارد

welcome

عشق من به زندگیمون خوش اومدی

ولی با اومدنت خودت شدی زندگیمون


ببینید چقدر زشت بودم اون اولا...


تاریخ : 23 آبان 1392 - 07:49 | توسط : اجی ناهید | بازدید : 2045 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

معرفی رسمی امیر محمد به کل فامیل...

چند روز پس از به دنیا اومدنت بعد از اینکه حال شما و مامانی بهتر شد تصمیم گرفتیم یه مهمانی مفصل بگیریم و شما رو با افتخار به همه ی فامیل معرفی کنیم.منم از این همه هیجان ذوق زده شده بودم.شب خوبی بود و خیلی خوش گذشت.هر چند اون موقع خیلی زشتو کوچولو بودی و دوست نداشتم ولی خودمونیم لذت داشتن داداش عجب حس خوبی داره...

 


تاریخ : 23 آبان 1392 - 07:15 | توسط : اجی ناهید | بازدید : 1401 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

اولین روز به دنیا اومدنت

صبح اون روز من دانشگاه کلاس داشتم ولی به خاطر اینکه وقتم بی خودی تلف نشه عمه سحر لطف کردن منو رسوندن و بیرون منتظر موندن تا کلاسم تمام بشه.ولی از اونجایی که من کلی استرس داشتم و فکرم بیمارستان پیش مامان بود از استاد اجازه گرفتم و اومدیم بیمارستان.موقعی که رسیدم بیمارستان یک دفعه تمام دلشوره ها و نگرانی های دنیا ریختن تو دلم.بابایی چهره اش خیلی ناراحت بود عمه مدام با مامان جون درگوشی حرف میزد،یک لحظه فکر کردم خدا جواب ناشکری های منو داد و مشکلی واست پیش اومده، با این فکر نتونستم جلوی فرو ریختن بغضمو بگیرم و شروع کردم به گریه کردن،عمه سحر که حال منو که دید واسم توضیح داد که چیز مهمی نیست و فقط یه کوچولو مشکل تنفسی داری و الان تو دستگاهی و بعدش با بابا اومدم اون قسمت مخصوص واست مای بیبی اوردیم عشقم و من یه خورده خیالم راحت شد و باز هم خدا منو شرمنده کرد...


تاریخ : 23 آبان 1392 - 03:05 | توسط : اجی ناهید | بازدید : 1562 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

کنار اومدنم با بودن تو...

با مشخص شدن جنسیتت هنوز نیومده خونه حال و هوای دیگه ای گرفت،مامانی دست به سیاه و سفید نمیزد که مبادا شما تکون بخوری و اذیت بشی،البته به نفع من هم شد کلی اشپزی یاد گرفتم تو اون مدت،منم خوشحال بودم ولی با عرض معذرت باید بگم فقط به خاطر مهمانی هات و خریدات(من عاشق خریدم).یه چیزی ته قلبم قلقکم میداد که اخه تو رو دیگه کجای دلم بزارم؟

 

 


تاریخ : 22 آبان 1392 - 15:46 | توسط : اجی ناهید | بازدید : 1189 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

امیر محمد وارد میشود...

عزیز دلم وقتی به این سایت اومدم و این همه شور و شوق مامان ها رو دیدم،دلم نیومد تو اینجا نباشی،هرچند من احساس مادرها رو ندارم و نمیتونم به خوبی اونا بنویسم ولی فکر کنم بد نباشه بعد ها از احساسات من هم باخبر بشی....


تاریخ : 22 آبان 1392 - 15:31 | توسط : اجی ناهید | بازدید : 979 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

اولین احساسم نسبت به تو...

سلام عزیزم.می خوام از اول اولش شروع کنم اگه بخوام باهات صادق بشم باید بگم اولین باری که مامانی از وجودت با خبر شد و بهم اطلاع داد نه تنها خوشحال نشدم بلکه کلی عصبی و ناراحت شدم.من اون موقع 18 سالم بود.یادمه با مامان رفتم سونوگرافی،دروغ نگم اول سلامتیت ولی جنسیتت هم واسم مهم بود اونقدر که نمی تونستم بشینم خونه تا مامان بیاد و نتیجه بهم بگه.اون روز اولین روزی بود که از بودنت خوشحال شدم البته فقط به خاطر خوشحالی مامان و بابا خوشحال شدم نه تو...ناراحت نشو جیگیلی من اون موقع هارو میگم،الا که من بیشتر از همه دوست دارم.


تاریخ : 22 آبان 1392 - 15:17 | توسط : اجی ناهید | بازدید : 1066 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید